شهری که بود ...

شهری که بود ...

شهری که بود ...

شهری که بود ...

دانلود مقالات و پایان نامه های معماری

خوش آمدید
تبلیغات
اخبار:
نویسندگان
شهری که بود ...

«آمدم به شهر خواستم او را زیبا کنم پایم را روی خرده نان ها گذاشتم»

در این کوچه پس کوچه های خاک گرفته، از این دیوارهای کاهگلی از این خشت های خام اگر نمی باران ببارد بوی خاک بلند می شود، بوی آدم های قدیمی، آدم هایی که در کشک مال کشک سابیدند، آدم هایی که درتنور کماج پختند، آدم هایی که دود لمپا خوردند و آدم هایی که این خشت های قدیمی پوسیده را ساختند و گذاشتند و رفتند.

آرام آرام چرخید و چرخید، ما آمدیم دیگر این ویرانه ها جای ما نبود، بوی کاهگل مشاممان را می آزرد، خاک این کوچه ها واکس کفش هایمان را ضایع می کرد، در این کوچه های تنگ و تاریک قدیمی دلمان می گرفت، این دیوار های رنگ پریده بوی مرگ می داد، بوی فراموشی و ما کوچ کردیم، از همه این گذشته ها گذشتیم، برج های شیشه ای و بتنی، خیابان های روشن موج سوم، عصر کامپیوتر، اینترنت و ماهواره دست در گردنمان کردند و شدیم آدم های متمدن و فکرمان، اندیشه های نو و مسیرمان، آزادراه فردای بهتر. خشت خام را در آتش کوره داغ کردیم، کوچه های تنگ و تاریک را با منطق و بولدوزر لگد کردیم، دعای تجدد خواندیم و کهنه ها را در تاریخ دفن کردیم. در روشنایی لامپ های هالوژن، در فقدان لمپاها شانه بالا انداختیم و از فراز برج های شیشه ای برای صداقت خشت ها دست تکان دادیم.

عجب زنجیر تمدن و تکنولوژی به پایمان کردند و شدیم برده های تمدن! نه سیاه، که سفید سفید. نه عریان و ژولیده که با کت و شلوار و کروات و نه به زور که رام رام به تاریخمان لگد زدیم و بر صورت دیوارهای شریفمان آب دهان انداختیم و همه میراث تاریخیمان را به استهزا گرفتیم.

هر کس این زمین مقدس را به هوای غنائم تمدن و تجدد رها کند همه چیز را باخته است.

اینجا آخرین سنگر است در برابر هجوم بی پروای تکنولوژی که آمده است تا همه چیزمان را بگیرد، تاریخمان را، فرهنگمان را و میراثمان را. باید کاری کنیم، عن قریب است که هایدپارک، هاروارد، ایفل و مجسمه آزادی غرب کمر ساخته های خشتی کهنه شرق را به خاک نهد. اگر افیون دنیای متمدن و آماده خوری نشعه مان کرده است، اگر جسارت گلاویز شدن با این هیولای هزار سر را نداریم، لااقل به افتخار نابودی تاریخمان هورا نکشیم و اگر می توانیم به قول کنفوسیوس حکیم «به جای لعنت تاریکی یک شمع روشن کنیم» باید سری به کوچه های باریک بزنم، گوش به دیوار های کاهگلی غربت زده بچسبانم که از هیاهوی این شهر خسته ام. نمی دانم صداقت و شرافت و معرفت در کدامیک از ویرانه های زیبا دفن شده است. دلم گرفته است. کاش باران ببارد. اگر نمی باران ببارد، از این کوچه پس کوچه های خاک گرفته، از این دیوار های کاهگلی و از این خشت های خام بوی خاک بلند می شود، بوی آدم های قدیمی، بوی خدا...

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جمله آغازین یادگار از دکتر اسماعیلی استاد محترم جغرافیای شهری

متن از نویسنده ای ناشناس

به نقل از وبلاگ: ورود با کفش های سیاه ممنوع!



نظرات

برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







مطالب مرتبط
پنل کاربری
نام کاربری
رمز عبور
عضویت سریع
نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
درباره ی سایت
بزرگ ترین وب سایت تخصصی ارایه دهنده مطالب و فایل های معماری این سایت تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد .